بیش از سه سال پس از اعتراضات مهسا امینی، داستانهای قربانیان و مجروحان همچنان منتشر میشود و وسعت خشونت اعمال شده توسط مقامات ایرانی علیه معترضان را آشکار میکند. نیچروان معروفی، جوان کردی که در حال گذراندن خدمت سربازی اجباری خود بود، در همبستگی با معترضان به خیابانها آمد و پس از از دست دادن یک چشمش توسط نیروهای امنیتی در سقز، به نمادی از درد و مقاومت تبدیل شد. داستان او صرفاً داستان رنج نیست، بلکه گواهی بر ظلم و ستمی است که نسلی کامل را که هنوز به دنبال عدالت است، آزار داده است.
آغاز انقلاب از نگاه نچیروان معروفی
صبح روز ۲۶ سپتامبر ۲۰۲۲، هنگامی که عزاداران در گورستان آیچی سقز با مهسا امینی وداع میکردند، نچیروان معروفی هجده ساله در میان معترضان ایستاده بود. او لباس نظامی خود را کنار گذاشته بود تا به مردمش در شعار علیه ظلم و حجاب اجباری بپیوندد. او نمیدانست که چند ساعت بعد، زندگیاش برای همیشه تغییر خواهد کرد، زمانی که گلولههای تفنگ ساچمهای نیروهای امنیتی بدنش را سوراخ کرد و بینایی یک چشمش را از او گرفت.
نچیروان از تبعید خود در آلمان شهادت داد: «ما خون دادیم، اما جنبشی ایجاد کردیم که باعث شد جهان صدای ما را بشنود.»
پس از زخمی شدن او، شایعهای در سقز پخش شد مبنی بر اینکه نچیروان کشته شده است. پدرش تماسی دریافت کرد که خبر مرگ او را به او میداد، در حالی که خون او کشوهای یکی از خانههایی را که پس از زخمی شدن به آنجا برده شده بود، پر کرده بود. اما پدرش با وجود هشدارها مبنی بر ربودن زخمیها توسط نیروهای امنیتی، اصرار داشت که او را به بیمارستان ببرد.
او را به بیمارستان نیکوکاران تبریز بردند، جایی که فصل جدیدی از رنجهایش آغاز شد. پزشک با سکوتی دردناک به پدرش گفت که پسرش دیگر هرگز نخواهد دید. او تحت شش عمل جراحی قرار گرفت که پنج مورد آن روی چشمش بود و با یک چشم که میتوانست ببیند و نیمه دیگرش در تاریکی فرو رفته بود، از بیمارستان بیرون آمد.
دوربینهای سیستم بالای تخت سربازان زخمی
مقامات که به زخمی کردن او بسنده نکرده بودند، اتاقش را با دوربینهای رسانههای دولتی محاصره کردند. خبرنگاران تلویزیون دولتی بین تختها حرکت میکردند، از مجروحان فیلم میگرفتند و روایت خود از وقایع را ارائه میدادند: «اوضاع پایدار است.» بالای تخت نچیروان، دوربینها و مأموران اطلاعاتی از او میخواستند اعتراف کند که «احزاب کرد کسانی بودند که آتش گشودند.»
نچیروان با وجود تهدیدها، از دروغ گفتن خودداری کرد. او میگوید: «آنها مدام فیلم را کات میکردند و به عقب برمیگرداندند تا اینکه من حرفشان را زدم، اما نگفتم. من با چشمان خودم دیدم که چه کسی شلیک کرد؛ آنها نیروهای امنیتی بودند.»
نسلی شکستناپذیر با وجود زخمها
داستان نیچیروان معروفی یک استثنا نیست، بلکه بازتابی از تمام نسلی است که پس از ترور مهسا امینی، از خاکستر ترس بیرون آمد و با سینههای برهنه با گلولهها روبرو شد. برخی بینایی خود را از دست دادند، برخی دیگر آزادی خود را، اما آنها دیوار سکوتی را که دههها ایران را فرا گرفته بود، در هم شکستند.
امروز، نیچیروان چشم از دست رفتهاش را به عنوان نشان افتخار و یادش را به عنوان گواهی بر گناهش حمل میکند. او در میان تبعید و خاطره، به التماس خود ادامه میدهد: «ما نخواهیم ترسید… زیرا ما با یک چشم، اما با قلبهایی گشوده به سوی آزادی، بیعدالتی را دیدیم.»